به نام تو

انک لا اله الا انت

به نام تو

انک لا اله الا انت

ربِّ صلّی علی مُحسن فی العالمین

آخرین نظرات
  • ۲۸ تیر ۹۶، ۱۸:۴۳ - سید محمد موسوی
    عجب...

اون روضه ها ....

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ق.ظ

دلم الان یهو وسه مامانبزرگم تنگ شد

می رفت روضه

می رفت گریه کنه وسه امام حسین

ما هم می رفتیم چایی بخوریم

با قند

 وقتی خونه آقا خاوری روضه بود همه کوچه ما تا زیر پنجره پر می شد

از زنهایی که مثل مامانبزرگ من چادر مشکی داشتن

 وقتی من ۴ ساله بودم رو یادمه 

از این ساختار شکنی عجیب حال می کردم

بعد میرفتیم یه جایی پبدا کنیم بشینیم

خیلی با الان فرق داشت

همه می آمدن کسی نمی رفت 

جمعیت بیشتر و بیشتر می شد 

تا حیاط رو پرمی کرد 

حیاط خونه پر از درخت پرتقال و نارنج بود 

منبر توی حیاط بود 

جمعیت عزدارا از  در خونه می گذشت 

و می جوشید و همه  کوچه رو می گرفت 

 همه گریه می کردن

آخر ماجرا رو همه می دونستن اما باز گریه می کردن

مامانبزرگ من هم گریه می کرد 

چادر کلفت مشکی اش رو می کشید جلو صورتش و گریه می کرد 

گریه اش صدا نداشت 

تکون داشت 

گریه بقیه هم صدا نداشت

اما یه صدای گریه ای همه جا رو می گرفت که مال همه شون بود

نمی دونم چقدر طول می کشید 

شاید ۵ دقیقه

من با دقت به مامان بررگم نگاه می کردم

وقتی روضه خون می گفت لب تشنه دل زینب گلوی حسین 

می دیدم به شدت شونه هاش تکون می خوره 

صداب های های گریه به سر آدم می بارید 

مثل رگبار بارون  که ناگهان تند میشه 

و ناگهان آروم میشه 

ناگهان آروم می شد

ابرها کنار می رفت 

صورت مامانبزرگم از زیر چادر پیدا می شد

با چشمهای پف کرده

اسمش سید زهرا بود

اون نماز یادم داد 

خدا رحمتش کرده...











نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">