اینکه همین جمعه روز ظهور باشد
آرزوی اش را همه داریم
انتظارش را نه!
حال آنکه در نماز باران
از نمازگزاران
تنها آن که چتر به همراه آورده
به اجابت ایمان دارد
و خدای که من میشناسم
چتر او را خواهد گشود
"دست دعای تو " سپر سرزمین ما
ای کهکشان گمشده در آستین ما
نور تو از ظهور تو سبقت گرفته است
خط زمان خمیده به سمت یقین ما
ما روی خاک" کرب "و "بلا "سجده می کنیم
مانده نشان مِهر شما بر جبین ما
نوبت به شاه ,نامه به آخر رسیده است
بسم الله ای امام زمان و زمین ما
حسن خلق یوسف عجیب بود
خاطره تلخ تنها پایین رفتن از چاه و در آن تاریکی و سرما بدون پیراهن نشستن و دلتنگی پدر و مادر
خداییش هرکی بود عقده ای میشد! اما یوسف نه تنها می بخشه که
انگار از قبل بخشیده بود و اوج بزرگواری اش موقعی هست که میگه
خدایا شیطان میان من! و برادرانم! اختلاف افکند....
شیطان میگه: من ؟ چرا می اندازین گردن من کار ِنفس خودتون رو
...بهش میگن تو نقش گرگ رو بازی میکنه تو قصه یوسف