داستان هایی هست که به تفسیر ویژه ای خود را در دل جا می کند
و این نه هنر نویسنده است که هنر خداست
تفسیر به رأی مخاطبی که دل ویژه ای دارد و خدا گاهی ترتیبی می دهد که اول, آخر داستان را بشنود و آخر, اول را
و این هنر تدوینِ خدا مقدمه اش گاهی دیر رسیدن به اکران یک فیلم است و گاهی از آخر به اول خواندن یک کتاب!
اما در بیشتر مواقع با تدوین درون لایه ای روبرو هستیم
خدا گاهی بنده دلداده ای را با خوانشی بدیع از داستان "مارکز" به معراج می برد و این روش تدوین الهی به این صورت است که او را در خلال رویدادی شخصی ناگهان با سکانسی از یک فیلم روبرو می کند و در این حال تدوین دیالکتیک در ذهن این مخاطب ویژه رخ داده و او را به مفهوم متعالی از آن می رساند که کارگردان فیلم خوابش را هم ندیده است
به گذشته خود دقت کنیم
به پلانی که خدا برای ما از قبل آماده کرده بود
به نام اشخاص و مکانهای اصلی که در ذهن ما نقش بسته اند
در این نام ها برای ما پیام هایی از جانب پروردگار هست
قرآن پیام خداست برای همه انسانها
اما خدا برای تک تک نما به صورت اختصاصی هم پیام دارد
زندگی نامه خود را بنویسید
هرچه که در ذهنتان از کودکی باقی مانده راهگشاست
اسامی که در اولین مرور به خاطر می آورید بی جهت در خاطرتان
نقش نبسته اند
به فیلم زندکی خود نگاه کنید و سکانسهای اصلی را کنار هم بچینید
نمی دانم شما به چه نتایجی می رسید
من عمیقا فکر میکنم اینکار نجات بخش است
اشارات بینامتنی خدا را در ربط وقایع به هم بیابید
در اقن مرحله باید خودتان را از صحنه ها خط بزنید
به صحنه ای که خدا برایتان چیده دقت کنید
سپس به عکس العمل خود در آن صحنه
هنوز باورتان نمی شود!
شما در مقابل دوربین مخفی هستید
هرکس باقابلیت بالقوه ای برای آشکار کردن حقیقت به دنیا می آید
هرکس که به دنیا آمده شاهداست هیچ کس را خدا برای ندیدن و ندانستن نیافریده و هرکس خواهی نخواهید مسیر زندگی با منظره هایی رو برو ی شود که دیدن آنها او را از جایگاه خنثی خارج کرده و در جایگاه شاهد قرارمی دهد
انسان برای بازی در نقشی اجتماعی آفریده شده و "دین" اصلا مقوله ای اجتماعی است نه فردی زیرا "دین" با فاکتور مناسک است که به صورت یک مفهوم تعریف شده در می آید و "مناسک" اساسا مقوله ای جمعی است که در زمان امتداد میابد. خود ِ این موضوع که در نقطه ای از تاریخ اسلام یکی از علمای این دین به نام مدرس مجبور به گفتن این مطلب می شود که "سیاست ما عین دیانت ماست" نشان می دهد که چقدر "دین" در تعریف خود دچار تحریف گردیده است.
مثل اتفاقی که برای بعضی ضرب المثلها در طول تاریخ افتاده و حالا درست در معنی برعکس ازآنهااستفاده می شود
"هرکسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش"
این مثل که حالا در موقعیت نخود نخود ه کی بره خونه خود"
قرار دارد در واقع نوعی کنایه بوده که یعنی اینچنین نیست که هر کسی کار خودش بار خودش باشد و آتیش که در انبار یکی افتاد به انبار های دیگر سرایت می کند و سرمایه همه باهم می سوزد.
و این مصداق همان آیه است که خدا می فرماید بر حذر باشید از
عذابی که چون فرود آید اختصاص به "بد"های اجتماع نخواهد داشت
بلکه آنانی را که با سکوت خود "بد"ها را یاری کرده اند را هم در بر خواهد گرفت.
و این بیان دیگری از آن جمله است که "دیانتِ ما عین سیاست ماست"
نمی دونم چه فکری راجع به فرشته ها دارید شاید فکر می کنید خیلی زیبا هستند یا حتما توی خیابون هم بالهاشون رو شونه هاشونه !...به هر حال فرشته هایی که من دیدم اینجوری نبودن یکی از اولین فرشته هایی که دیدم معلولیت شدید داشت و صورتش هم داغون بود ....به من گفت آدمه و توی تصادف این شکلی شده توی مترو دیدمش گفت 3 سال تو کما بود و تازه بر گشته بعد شروع به نصیحتم کرد و حرفهایی زد که اونموقع باید می شنیدم و برام لازم بود
یه فرشته دیگه هم یه بار به شکل یه پیرزن در اومد داشتم هز بهشت زهرا برمی گشتم اگه زورکی باهام سر صحبت رو وا نمی کرد و راه رو نشونم نمیداد اون روز گم می شدم تند خند حرف میزد و برام شیرینی هم خرید
احساسی که بعد از معاشرت با فرشته ها به من دست میداد این بود که قشنگ فهمیدم چرا خدا آدم رو آفرید فرشته ها به آدم خوبی می کنند حتی گاهی نقش دوست رو بازی می کنند اما انگار قلب ندارند نمی دونم یه جور سردی هستند احساس ندارند مأمورند و معذور و در نهایت احساسی که از معاشرت باهاشون به آدم دست میده یه جور تنهاییه