با چشم تر
دید کافی نیست
مخصوصا در شب
با چشم تردید نگاه نکن
یگانگی را درک نکردیم
البته توحید حق خداست که ادا نکردنش ظلمه در حق خودما ن !
توحید حق ماست حق همه ما اینه که یک خدا داشته باشیم
حق ما درختانی که از این خاک روییدیم
اینه که به یک جهت رشد کنیم
و گرنه مثل شاخه های به هم پیچ خورده جنگل جادو
زشت و پیچیده می شویم
اگر رویمان را از خدا بگردانیم
باصورت زشت عجوزگان و بوزینگان و به رو خواهیم شد
ماهمه بندگان یک خدا هستیم
و خدا یک خورشید بالای سرمان آفریده است
خدا یک دین
یک راه
برای ما قرار داده
تا به هم برخورد نکنیم
و تا بی نهایت در کنار هم سبز بشیم
و من یسلم وجهه الی الله
و هو محسن
فقد استمسکبالعروة الثقی
و الی لله عاقبت الامور
این جمله ای بود که ساحرا به فرعون گفتن
وقتی عصای موسی اژدها شد و سحرشون رو بلعید
به خاک افتادن و خدا رو سجده کردنِ
عصای موسی ساحرا رو هم بلعیده بود
و بنده های خدا رو باقی گذاشته بود
فرعون گفت : چی گفتین؟! به خدا ایمان آوردین؟!
با اجازه کی؟ من که هنوز بهتون اجازه ندادم!
ساحرا گفتن:
در قلب ما انقلاب شده
ما منقلب شدیم
ما به سوی پروردگارمان منقلب شدیم
فرعون گفت: مگه الکیه ! یه دست و یه پاتون رو می برم
می بندمتون به تنه درخت که جون بکنین
ساحرا گفتن :
ما هم زود جونمون رو می کنیم و در میریم
مگه چقدر طول می کشه ؟!
هرچی باشه می ارزه!
به این میگن انقلاب
به این میگن انقلاب اسلامی
دلم الان یهو وسه مامانبزرگم تنگ شد
می رفت روضه
می رفت گریه کنه وسه امام حسین
ما هم می رفتیم چایی بخوریم
با قند
وقتی خونه آقا خاوری روضه بود همه کوچه ما تا زیر پنجره پر می شد
از زنهایی که مثل مامانبزرگ من چادر مشکی داشتن
وقتی من ۴ ساله بودم رو یادمه
از این ساختار شکنی عجیب حال می کردم
بعد میرفتیم یه جایی پبدا کنیم بشینیم
خیلی با الان فرق داشت
همه می آمدن کسی نمی رفت
جمعیت بیشتر و بیشتر می شد
تا حیاط رو پرمی کرد
حیاط خونه پر از درخت پرتقال و نارنج بود
منبر توی حیاط بود
جمعیت عزدارا از در خونه می گذشت
و می جوشید و همه کوچه رو می گرفت
همه گریه می کردن
آخر ماجرا رو همه می دونستن اما باز گریه می کردن
مامانبزرگ من هم گریه می کرد
چادر کلفت مشکی اش رو می کشید جلو صورتش و گریه می کرد
گریه اش صدا نداشت
تکون داشت
گریه بقیه هم صدا نداشت
اما یه صدای گریه ای همه جا رو می گرفت که مال همه شون بود
نمی دونم چقدر طول می کشید
شاید ۵ دقیقه
من با دقت به مامان بررگم نگاه می کردم
وقتی روضه خون می گفت لب تشنه دل زینب گلوی حسین
می دیدم به شدت شونه هاش تکون می خوره
صداب های های گریه به سر آدم می بارید
مثل رگبار بارون که ناگهان تند میشه
و ناگهان آروم میشه
ناگهان آروم می شد
ابرها کنار می رفت
صورت مامانبزرگم از زیر چادر پیدا می شد
با چشمهای پف کرده
اسمش سید زهرا بود
اون نماز یادم داد
خدا رحمتش کرده...
نویسنده : وحید ضیائی
زیارت غدیریه میراث جاودانه و ماندگار دیگری از حضرت امام هادی(ع) است در سالی که آن حضرت (ع) از مدینه به سامرا فراخوانده شدند، هنگام ورود به شهر نجف این زیارت را در بارگاه امیرالمومنین (ع) خطاب به جد بزرگوارشان قرائت کردند و از مصائبی سخن گفتند که قرن ها پیش بر آن امام مظلوم (ع) رفته است. با این که زیارت غدیریه سند بسیار معتبری دارد و روایتگران آن بزرگان شیعه هستند، اما متاسفانه این زیارت نامه در جامعه اسلامی مغفول و مهجور واقع شده است.
( زبان زیارت نامه به واسطه تعلق اون به متن کتاب از زبان راوی سوم متن شعر ها- " شبان مثنوی مولانا " - روایت شده است )
به نام خداوند بخشنده ی مهربان ...
سلام خدا و
سلام فرشته های عزیز ترش و
پیغمبرای فرستادش و
بنده های راست و درستش و
همه شهیدا و
مخلصای راستگوش و
سلام همه ، برا تو مولا ، امیر ،
آقا امیر المومنین