به نام تو

انک لا اله الا انت

به نام تو

انک لا اله الا انت

ربِّ صلّی علی مُحسن فی العالمین

آخرین نظرات
  • ۲۸ تیر ۹۶، ۱۸:۴۳ - سید محمد موسوی
    عجب...

یک دریا نمک گیرتم خانم ☺

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ق.ظ



اولین بار که از جاده قم رد شدم در افق قلب بزرگ سفیدی دیدم که می درخشید مثل یه تیکه آسمون رو زمین بود... دریاچه نمک...  

 شب که برمی گشتم دیگه دریاچه پیدا نبود نزدیک قم شدیم دیدم چراغهای حرم از دور سو سو میزنن اون سالها من خدا رو میشناختم  اما هنوز به هیچ حضرتی برنخورده بودم گاهی به خدا چیزی می گفتم  اما هنوز با دوستان بزرگ خدا گفتگویی نداشتم اینقدر می دونستم که این حرم یک زن است در قم که نسبتی با امام رضا دارد یهو دلم خواست سلام کنم گفتم سلام ... و گذشتم

بعدها فهمیدم که سلام از تو بود که دلم شنید و علیک سلام از من

سال بعدش وقتی از دیدن کسوف بر می گشتم باز شب بود و نزدیک قم که رسیدیم چندتا دختر  که همسفر بودیم هوای زیارت حرم به سرشان زد چند دختر قد و نیم قد بودند از دوازده تا هیجده سال و من بزرگتر از همه بودم به حرم که رسیدیم دیدیم در حرم بسته در زدیم نگهبان در را باز کرد و گفت الان دیگه حرم تعطیله فردا بیاین زیارت! دخترها همه گفتن وااااای حیف شد ما که الان باید بریم کاش زودتر رسیده بودیم خیلی حیف شد تو رو خدا بگذارین یه سر بریم تو فقط یه سلام کنیم زود برمی گردیم نگهبان یه مکثی کرد و گفت باشه زود بگردین و لای در رو باز کرد و فقط ما که هفت هشت تا دختر  بودیم با خوشحالی وارد حرم شدیم نگهبان خودش هم بیرون رفت و در رو بست مابا خوشحالی دویدیم طرف ضریح فقط ما توی حرم بودیم ما بودیم و تو

اون سالها من هنوز مشهد هم نرفته بودم تنها امامزاده ای که در شهرمون زیارت کرده بودم همیشه خلوت بود و آرام و نمی دونستم مشهد و قم چه جمعیتی برا زیارت میان و دور ضریح همیشه دست زائرا موج می زنه موقعی که دوباره به اون شب فکر کردم خیلی سال گذشته بود همین پارسال بو که با یه کاروان زیارتی اومدم قم 

و در انبوه زائران گم شدم یاد 15 سال پیش افتادم و حرم خالی و ما که در حرم دویدیم و بازی کردیم و زیارت کردیم و یکی گفت وای خدا خیلی باحاله همه حرم مال خودمونه و من اونموقع نمی دونستم تو حاضری و ما رو نگاه می کنی نمی دونستم تو حضرتی حضرت معصومه

پارسال انقدر حرم شلوغ و بزرگ بود که من فکر کردم شاید اون صحنه رو خواب دیدم اما بیداری بود

شاید همون دقایق کوتاه برای من آغاز بیداری بود که 10 سال و بیشتر به دارزا کشید این بیداری

هروقت به تو فکر می کنم یاداون شب می افتم و یاد یک پروانه و یاد همه لیلی ها 

وبیش از اینها یاد خاطره ای کوتاه و سوزنده که در مهر ماه بود ومن در بیمارستان بستری بودم عصر بود و من هم مثل همه دلم گرفته بود در راهرو تلویزیون روشن بود و جشن میلاد تو برپا

نمی دونم یکهو چی شد یه بغض خیلی خیلی سنگین گلوم رو گرفت یهو به سرم زد تو چرا آمدی برای دیدن امام رضا چرا؟ نکنه خیلی دوستش داشتی خیلی دلت تنگ شده بود راه افتادی بیای ببینی برادرت رو دیگه طاقت نداشتی اومدی در یک کجاوه و با کاروان از اینهمه صحرا و بیابون گذشتی ولی نگذاشتن بهش برسی تو رو مسموم کردن در ساوه با یک انار سرخ یکسال زودتر از این که برادرت رو مسموم کنن با انگور سرخ 

5 سال پیش بود اون روز من هنوز چیز زیادی از تو نمی دونستم نمی دونستم نجمه خاتون فقط دو فرزند برای امام موسی کاظم آورد یک رضا و یک فاطمه و فاطمه وقتی به دنیا آمد برادرش 28 ساله بود و پدرش در زندان و بعد هم که پدر را کشتند و برادرت امام شد تنها برادر تنی ات که هم پدر و هم مادرت بود و امامت بود و تنها کسی بود که تو را می شناخت و او بود که معصومه صدایت کرد و او بود که پی به معصومه بودن تو برده بود

و نام معصومه از تو آغاز شد و در لسان عرب اسم دختران قرار گرفت

حضرت معصومه جان من واقعا تو رو دوست دارم دلم می خواهد اینو بلند بگم تا همه بشنوند و این قدردانی کوچیک من از تو هست که بارها خودت به سراغم اومدی ومنتظر نموندی که من یادی از تو کنم همیشه احساس کردم هم سن منی و خیلی بزرگتر وخیلی وسیعتر و خیلی سبزتر و بخشنده تر من هر وقت نمک می خورم یاد تو می افتم و قلب بزرگ سفیدت در افق

  • فرشته حالی

حرم

حضرت معصومه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">